وابستگي
امشب شام من و بابايي جايي دعوت بوديم و نميشد كه باربدي آقا رو ببريم. خاله مريم اعلام آمادگي كرد كه باربدي آقا رو نگه داره. ولي هر كاري كردم نتونستم خودم رو راضي كنم كه بدون پسرم برم مهموني. مطمئن بودم كه كوفتم مي شه. به بابايي گفتم تنهايي بره ولي بابايي هم گفت كه مي خواد پيش ما باشه و نرفت. واي از دست اين وجدان و وابستگي زياد. از صبح كه بيدار شده بود مي گفت پيتزا مي خوام. شام هم رفتيم رستوران ايتاليا ايتاليا تو سعادت آباد كه باربدي آقا لطف كرد و دو تا اسلايس پيتزا خورد. خوب بود. خوش گذشت. بعدشم رفتيم بستني منصور. باربدي آقا براي اولين بار فالوده خود. خوشش اومد. مي گفت: ماكاروني سفيده. خوشحالم كه بدون باربدي آقا مهموني نرفتم. در ض...
نویسنده :
لعيا خاني
23:59