باربدباربد، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 30 روز سن داره

باربدي آقا

وابستگي

امشب شام من و بابايي جايي دعوت بوديم و نمي‌شد كه باربدي آقا رو ببريم. خاله مريم اعلام آمادگي كرد كه باربدي آقا رو نگه داره. ولي هر كاري كردم نتونستم خودم رو راضي كنم كه بدون پسرم برم مهموني. مطمئن بودم كه كوفتم مي شه. به بابايي گفتم تنهايي بره ولي بابايي هم گفت كه مي خواد پيش ما باشه و نرفت. واي از دست اين وجدان و وابستگي زياد. از صبح كه بيدار شده بود مي گفت پيتزا مي خوام. شام هم رفتيم رستوران ايتاليا ايتاليا تو سعادت آباد كه باربدي آقا لطف كرد و دو تا اسلايس پيتزا خورد. خوب بود. خوش گذشت. بعدشم رفتيم بستني منصور. باربدي آقا براي اولين بار فالوده خود. خوشش اومد. مي گفت: ماكاروني سفيده. خوشحالم كه بدون باربدي آقا مهموني نرفتم. در ض...
2 تير 1390

بستنی فالوده ای

امروز قرار بود بريم خونه مامان بزرگ ولي نرفتيم و مونديم خونه و بازي كرديم. كلي خوش گذشت. بابايي هم شب اومد و با هم رفتند حموم و آب بازي. پسرم اين روزها خيلي بستني مي خوره. روزي سه تا. ماشاء الله. علاقه زيادي هم به بستني يخي فالوده اي داره كه بهش گفتم كه سوپري هاي خونه ما نداره و فقط محل مامان بزرگ داره. بلكه اگه بستني مي خوره يه چيزي بخوره كه مفيد باشه. ...
1 تير 1390

زخمي

رفتيم خونه مامان بزرگ، بعدشم با مجتبي و خاله مريم و خاله ليلا (دختر عمه من) رفتيم پارك. خيلي خوب بود و خيلي خوش گذشت. تا رفتيم الاكلنگ بازي. خيلي غر مي زد چون يه دختر نشسته بود همش غر مي زد كه اون پاشه و باربدي آقا با مجتبي تنها باشه كه يهو پاش موند زير جايي كه پايه الاكلنگ اونجا جا مي افته. خلاصه كه هم من هم باربدي آقا ضعف كرديم. بالاي قوزک پاش كبود شد و كمي هم خون اومد. رفتيم خونه. تو راه براي اينكه آروم بشه مجتبي صداي آمبولانس در مي آورد و باربدي آقا شده بود مريضش. تو خونه هم باند و بتادين و ....  پسرم خيلي گريه كرد خيلي ...
31 خرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به باربدي آقا می باشد